امشب  05/02/1391 مصادف با تولدم که چن ساعتش مونده بود بیشتر دوستان با اس ام اس بهم تبریک گفتن، تو فکر عجیبی بودم که یهو ساعت 00:00 شد و بچه ها تو سالن جمع شده بودن که من اصلا" حواسم نبود یهو یکی از دوستام که اسمش زهره است با جیق بلندی اومد تو اتاق و کل بچه ها پشت سرش، واا خیلی تعجب کردم با آهنگ تولدت مبارک  و داد و فریادشون کل خوابگاه رو برداشته بودن، قرار بود که تولد بگیرم ولی فردا میرم خونمون به محض برگشتن مراسم کوچکی میگیرم چون تا حالا نشده که همین طوری ساده از تولدم بگذرم بعدشم آخرین ساله که با دوستان دوران دانشگاه هستم واقعا" هیچ وقت این دوران و فراموش نمیکنم چون خیلی بهم خوش گذشته با این مراسمات و بزن بکوب های هر شب و هزاران خاطره خوش....آرزو میکنم که هر کس هر آرزویی داره خدا برآورده کنه ،تموم دوستانم تو زندگی خوشبخت و موفق باشن و آرزوی خوشبتی واسه داداشام و آبجی ام و در نهایت موفقیت خودم .... بازم میگم دستتون درد نکنه  گل کاشتید. مراسمم  رو هم براتون تعریف میکنم ...

روز خوبی بود

یه ماهه که قرار بود مسابقه علمی  تو دانشگاه برگزار بشه و از کل واحدهای که گذروندیم و قراره طی ترم آینده بگذرونیم ازمون بگیرن، اصلا" کسی براش مهم نبود و نخوندن و لی اجبارا" از همه میگیرفتن که امروز 04/02/91 آزمون برگزار شد همه ریلکس و عادی بودن   ورقه ها پخش شد و همه شروع کردن به جواب دادن آزمون که بعد از چند دقیقه صدای ماشین حساب من کل بچه ها رو جلب کرده بود به خودش، که منم مشغول جواب دادن بودم و بعد از چن دقیقه همه بلند شدن که ورقه ها رو که ظاهرا" خالی داده بودن و بعد یه ساعت منم بلند شدم و ورقه ام و تحویل دادم حالا خوشبختانه یا بدبختانه منم مثل بقیه چیزی نخونده بودم که حالا نمیدونم شانسی شد یا نه شایدم بعضی از جواب ها رومیدونستم خوشبختانه نفر اول شدم یعنی واسه خودم باور نکردنی بود حالا دوباره توی این آزمون چن نفر انتخاب شده که به مرحله بعد بریم دیگه خدا میدونه اونجا هم شانس بیاریم یا نه؟!!!!!!!

سلام خدمت همه دوستان

ماه اردبیهشت و به تک تک ادریبهشتی ها تبریک میگم آخه خودمم هم 5اردیبهشت هستم ...

امروز 2 اردیبهشت تولد یکی از دوستام بود و پیشاپیش بهش تبریک گفتم و بازم میگم ولی از دستش نارحتم جواب تبریک و با لحنی نوشته ممنون از لطفتون .... خیلی بهم برخورد گفتم کاش تبریک نمیگفتم . خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم تولدش و بهانه کردم که بهش تبریک بگم که متاسفانه این شد بی خیال...

از همین الان به داداشم و دو تا برادر زاده های گلم  و دوستان اردیبهشتی ام تولدشون رو تبریک میگم ...

تولدتون مبارک

مخصوص ژیلا جون

سلام ژیلا جون خوبی؟ امیدوارم هر چه زودتر این پست و بخونی جسارت نباشه من به گروهمون توهین نکردم و نخواهم کرد نگفتم همش ،اخلاق چن نفر شاید اذیتم میکرد حرف دلم بود دیگه باید شما هم انتقاد پذیر باشی نه بهتون بر بخوره و باهامون قهر کنی پس بگو نه احوالمون رو میپرسی نه چیزی از دستمون نارحتی؟!! 

 شعری که یکی از کوهنوردان ما واسه لیلا اسفندیاری سرود و با برف های دنیا هم گام شد واقعا" شعری رو که خوندم کلا" لرزیدم لیلا اسفندیاری که در موقع صعود یک حادثه ناگواری براش اتفاق افتاد و جان خودش و تسلیم کوه و کوهستان کرد روحش شاد...

سکوت ای داد کوهستان
لیلی بی باک کوهستان
تو لیلایی تو مجنونی ؟
تویی فرهاد کوهستان
سکوت ای باد نشکفته
بخواب در خاک کوهستان
چو آرش در کمان دادی
تو جان در یاد کوهستان
تو چون برفی چو بارانی
تو ای چالاک کوهستان

کوهنوردی

تازگی ها عاشق کوهنوردی شدم میخوام ادامه بدم تا هر کجا که تونستم ولی متاسفانه من از این تیم که یه بار باهاشون رفتم کوه اصلا" خوشم نمیاد به امید یکی از دوستام که خودش کوهنورد حرفه ایی هستش دارم کم کم ادامه میدم و تا جایی که بتونم وسایل هاشو بخرم البته فعلا" این دوستم در کل کمکم کرده خیلی دوست دارم برم پیش اون کار کنم ولی نمیدونم جور بشه یا نه؟! امیدوارم  لایقش رو داشته باشم بتونم ادامه کوهنوردی رو تا جایی که بالا باشه ادامه بدم.

سلام به همه دوستای وبلاگمُ ببخشید این چن ماه دانشگاه بودم و اینقدر سرم شلوغ بود که اصلا" فرصت نوشتن نداشتم البته خاطراتم و یادداشت کردم وقت شد حتما" میزارم... الانم این تابستون اومدم سر کار سابقم دارم کار میکنم پیش همون دوستم که خیلی دوسش دارم خیلی خوشحالم که برگشتم سرکارم چون کارم و دوست دارم صاحب کارام و دوست دارم قبلا" بهونه ام این بود که زیاد به اینترنت دسترسی ندارم و یا وقت ندارم  (اون چن ماه که دانشگاه بودم ) الان هم که کلا" با اینترنت سر و کار دارم حوصله هیچی و ندارم ...

دارم کم کم میرم

اینقدر دعا میکردم که از این شهر برم ، واقعا"دارم میرم اونم یه جای دور... جای که آدماش هم زبون من نیستن،من کامل باهاشون بیگانه هستم واا خدا کی تابستون بیاد من بتونم بیام اون جایی که خودم دوست دارم البته اونم اگه بشه، اگه هم نه باید تا دو سال اونجا ماندگار بشم... ولی هرچی از خدا ممنونم، هزار بار هم شکرش میکنم که آرزوم رو قبول کرد تنها آرزوم بود قبول شدن دانشگاه ،البته نباید دیگه آروم بشینم بگم این قبولی من آخر همه چیه به قول عزیزترین کسم امیدوارم این مقدمه ای باشه برای موفقیت و مراحل بالاترم ...امسال کامل خانواده ما قصد دارن از هم جدا بشیم، این من که دارم میرم، آبجی هم تا دو ماه دیگه عروسیشه که اونم انشاالله خوشبخت باشه، برادر بزرگم هم تا دو ماه دیگه خونه اشون کامل میشه و میره تو خونه ی خودش زندگی میکنه...وا چه بد!!!   چند هفته بیشتر نمونده که از اینجا برم، از محل کارم که دو ساله اینجا هستم بهش کاملا" عادت کردم به کسانی که کنارشون بودم و در همه چیز کمکم کردن...دلم براشون تنگ میشه ...

خیلی وقته به این خاطره هام سر نزده بودم درد دلی، چیزی بنویسم اینقده سرم شلوغه که اصلا" یاد اینجا نمی افتادم... یه مدتی که درس خوندن بود و  الانم که کار... اصلا" به چیزی نمی رسم ولی اصلا" نارحت نیستم چون کارم و محل کارم و دوست دارم... الان خدا رو شکر که دانشگاه قبول شدم نارحت اینم که برم دانشگاه چه چوری از اینجا جدا شم؟! چون خیلی خاطره اینجا دارم یه روز اگه نیام محل کارم و صاحب کارام رو نبینم دلم تنگ میشه چون بهشون عادت کردم خیلی در همه مواقع کمکم کردن هیچ وقت خوبیهاشون و فراموش نمیکنم...    

آری، آغاز دوست داشتن

       گرچه پایان راه ناپیداست

            من به پایان دگر نیندیشم

                که همین دوست داشتن زیباست

                

   

   از كجاست؟

                  بي همدمي نشستن و

                                        در انتظار درد

شب در نگاه حوصله

                                                                                      جستن

                                                                 نيافتن   

تیم والیبال

وقتی مربی ام به هم گفت میخوام ببرمت تو تیم عضو تیم بشی و واسه مسابقه بیایی خوشحال شدم بهش گفتم اگه تونستم حتما" میام خیلی دلم میخواست برم مطمئین بودم که میزارن برم ولی وقتی به صاحب کارم گفتم فقط امروز میرم اونم واسه اینکه انتخاب میشم واسه تیم بهم اجازه نداد گفت نه نمیشه بری حالم کمی به خاطر یه قضیه خوب نبود اونم که اینو گفت کلا" حالم بد شد فقط میخواستم گریه کنم...این صاحب کار ما هم اینقدر سختگیره که  حرف نداره...

لعنت به این زندگی!!

دلم خوش بود ناسلامتی امسال کنکور میدم و حتما" قبول میشم، از اول میگفتن دفترچه نمیاد ولی گوش ندادم و نشستم درسم و خوندم تا دو هفته قبل متوجه شدم که دفترچه میاد و 26شهریور آزمون داریم... کاملا" امید پیدا کردم که خوبتر درسم و بخونم انشاالله که قبول بشم، ولی لعنت به این دولت مسخره با کارهایی که انجام میدن لحظه آخر وقتی می خواستن دفترچه رو توزیع کنند یادشون میوفته تصمیم بگیرن... که خبر میرسه سازمان سنجش اعلام کرده کنکور کاردانی 89 برگزار نخواهد شد!! به همین سادگی، آآآآآآخه خدا بدشانسی تا این حد؟! این خبر و وقتی شنیدم انگار وقتیه که جواب کنکور و آوردم و قبول نشدم.......

میخوام برم....

من که اینجوری نبودم اصلا" خودم رو اینطوری ندیده بودم همیشه شاد بودم دو روزی هستش نمیدونم چه مرگمه؟!!چرا حالم گرفته؟.....فکر کنم دلم هوای رفتن کرده ،میخوام برم واسه یه مدتی هم که شده فقط نمیخوام اینجایی که هستم باشم چون خیلی دل تنگم حوصله هیچ کس و ندارم حتی خودم.......کاش هر جایی که دلم میخواست میتونستم برم،

متاسفم........


رفتم بیرون از خونه، که توی کوچه ای رد شدم دیدم یه دختر و پسر با هم هستن دختره منو که دید به پسره گفت از اینجا بریم یکی داره میاد منم که نزدیکشون شدم گفتم بابا کجا میری وایستا قرارت رو بهم نزن گفت نه به خدا ....منم گفتم چی نه به خدا،بابا وایستا کجا میری من چکار به شماها دارم دختره گفت تو چقدر با مرامی وقتی ازشون دور افتادم یاد فیلم رضا مارمولک افتادم که اونم به اون دختر و پسر گفت بشینید مشغول خوش گذرونی خودتون باشید والا....


روز مادر و به تمام مادران عزیز تبریک میگم...

از ته دل و با صدایی بلند فریاد میزنم که صدام به اون آسمون بیکران برسه ، مادر عزیزم روزت مبارک.


دلیل این که نمی خندید، آن نیست که پیر شده اید؛ شما پیر می شوید، چون نمی خندید!

                                                                              لوئیزه هی

قدر چها چیز را بدان

قدر چهار چیز را قبل از دست دادن آن بدان:

ثروت را قبل از فقر

                        سلامتی را قبل از بیماری

                                                       جوانی را قبل از پیری

                                                                                 زندگی را قبل از مرگ.



لطفا" گوسفند نباشید(خود شناسی)

امروز روزنامه وار کتابی و خواندم که واقعا" متحیر ماندم از جالبی کتاب که در مورد همه چیزو همه کس گفته .......

از داداش عزیزم تشکر میکنم که این کتاب و آورده ، وقتی خواندم دو سه تا از شعرهایی که خیلی جالب بود و شنیده بودم تو اون کتاب دیدم که اتفاقا" دو هفته پیش یکی از دوستام یه شعر و بهم گفت که خیلی جالب بود گفت از این شعرا میخوام که اون شعر و تو اون کتاب دیدمش واقعا" خوشم اومد .......

خدایی کتاب جالبی هستش به شما دوستانم توصیه می کنم که حتما" این کتاب و تهیه کنید و بخوانید .......

کتاب "لطفا" گوسفند نباشی"( خود شناسی)


تموم شد

روز تولد منم که تموم شد.....

یه سال از عمرمون هم که کم شد و مشکلاتمون روز به روز زیاد میشه الحمدولله من که مشکل آنچنانی ندارم

ولی واقعا" روز تولد من هر سال خیلی بهم خوش میگذره امسالم مثل سالهای قبل و با شور و شوق بیشتر

وا دیروز تموم دوستام و دیدم خیلی از دیدنشون خوشحال شدم .خیلی بهممون خوش گذشت 

کادوهای خیلی خوشکلی برام آورده بودن دست گلشون درد نکنه ...

اولین کادو تو روز تولدم که از یکی از دوستام گرفتم.(به خاطر این میگم تو روز تولدم چون یه روز قبل و بعد تولدم هم کادو گرفتم) حدس بزنی برام چی گرفته بود؟ واقعا" خیلی ناز بود برام یه عروسک بزرگ جوجو خریده بود .من خیلی عروسک جوجو دارم ولی اینجوریش و نداشته بودم واقعا" با نمکه...

کادوی همشون، و اومدن دوستام در کل خیلی برام ارزش داشت انشاالله به هر آرزویی که دارن برسن .

ولی از دوستای وبلاگم واقعا" گله دارم چرا نیومدی بی انصافا....


آخ معده ام

سلام دیشب داداش اینام مشغول تزیئن خونه بودن که منم از یه طرف کامل ولو شدم اینقدر مریض بودم هر چند الانم حال خوشی ندارم ....

ولی واقعا" برام زحمت کشدن انشاالله بتونم جبران کنم

مخصوصا" برادر زادم  کامل خودش و اذیت کرد به خاطر من اینقدر دیر خوابید که صبح از سرویس مدرسه اش جاموند ...

دعا کنید تا بعدظهر خوب بشم وگرنه همه چی برام تلخ میشه...

آخر سرم از خواهر گلم تشکر میکنم بابت همه چی انشالله عروسیش جبران کنم

5 اردیبهشت مبارک


بازم شادي و بوسه گلهاي سرخ و ميخک


         ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک


                      تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا


                                  وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما


                                              تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز


                                                            از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا

کیک تولد

اینم از کیک تولدم

نوش جان

   کادو و هدیه کیک تولد و عروسی و ازدواج

ادامه نوشته

هدیه و کادو برای سالگرد ازدواج و عروسی

  جوجویی تولدت مبارک

نوبت کادو دادنه

اینم از کادوهای تولدت ماری جون

Image and video hosting by TinyPic


           بهاربيست                   www.bahar22.com


اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir


                                        اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir

مبارک

بهاربيست                   www.bahar22.com

       تولدت مبارک ماری جوجو

عکس تولد

ادامه نوشته

آغوش پدر و مادر

هديه ي تولد من( به مناسبت پنجم اردیبهشت روز تولدم  )

 

نگاهم به آينده

 

 در پگاهي زيبا

 

هنگام پرواز كبوتر ها

 

پر هايشان سپيد همچون شعرم

 

در افق

 

به تماشا ي طلوع خورشيدم...

 

هديه ي تولد من

 

 آغوش مادر بود

 

من دربهترين لحظه ها

 

هنگام بويدن آغوش پر مهرش

 

و دهانم كه تمام خواستن بود

 

درنوشيدن از شير عشق

 

و نوازش مادر...

 

 پدر  با نگاهي پر از شوق

 

در آسمان چشمانش پروازم

 

تمام وجودش در كنارم

 

 بهترين ترانه ي من

 

 در لالايي مادر

 

نگاه پدر، به ابر سپيد

 

گفت به من، توي دخترم

 

لبخند مادر

 

درفراموشي درد

 

ولذت خواب شيريني من...

اردیبهشت

چــو یــک نـــیــمــه از مــاه اردیـــبــهــشـت

گـذشـت و جـهـان گـشـت هـمـچـون بـهـشـت

ازان پـــس ازان جــشــنــگــه گــشــت بـــاز

بـــیـــامــــد بـــه نـــزدیــــک دریــــا فــــــراز

بـــروزی کـــه خـــوانـــی وُرا دی بـــمـــهــر

بــدانــگــه کــه خــورشــیــد بــنــمــود چـهــر